مرکز. محاط. نقطه گه. کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران: چنین هفت پرگار بر گرد شاه در آن دایره شه شده نقطه گاه. نظامی. چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه به پای پرستش بپیمود راه. نظامی
مرکز. محاط. نقطه گه. کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران: چنین هفت پرگار بر گرد شاه در آن دایره شه شده نقطه گاه. نظامی. چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه به پای پرستش بپیمود راه. نظامی
زاری و ناله و گریه به آواز بلند. (ناظم الاطباء). عمل نوحه گر. رجوع به نوحه گر شود: ای بلبل جغدگشته وقت است کز نوحه گری نوات جویم. خاقانی. آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد کآرزوی تو کنم نوحۀ تر درگیرم. خاقانی. آن نوحه گری در او اثر کرد او نیز به نوحه دیده تر کرد. نظامی. - نوحه گری کردن، نوحه کردن. نوحه خوانی کردن. شیون و فغان برداشتن: هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا کند همی نوحه گری ؟ خیام. آدم و حوا بخروشیدند و نوحه گری میکردند. (قصص الانبیاء ص 26). چند در چند همی بینم جور چه کنم گر نکنم نوحه گری ؟ خاقانی
زاری و ناله و گریه به آواز بلند. (ناظم الاطباء). عمل نوحه گر. رجوع به نوحه گر شود: ای بلبل جغدگشته وقت است کز نوحه گری نوات جویم. خاقانی. آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد کآرزوی تو کنم نوحۀ تر درگیرم. خاقانی. آن نوحه گری در او اثر کرد او نیز به نوحه دیده تر کرد. نظامی. - نوحه گری کردن، نوحه کردن. نوحه خوانی کردن. شیون و فغان برداشتن: هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا کند همی نوحه گری ؟ خیام. آدم و حوا بخروشیدند و نوحه گری میکردند. (قصص الانبیاء ص 26). چند در چند همی بینم جور چه کنم گر نکنم نوحه گری ؟ خاقانی
جائی که در آن بارگاه افراخته باشند. نوبتگه. (ناظم الاطباء) : یکی هفته به نوبت گاه خسرو روان می کرد هر دم تحفه ای نو. نظامی. نهادش بر بساط نوبتی گاه به نوبت گاه خویش آمد دگر راه. نظامی. ، جای نوبتیان. کشیک خانه: همه لشکر به خدمت سر نهادند به نوبتگاه فرمان ایستادند. نظامی. طرفداران ز سقسین تا سمرقند به نوبتگاه درگاهش کمربند. نظامی. ، نقاره خانه و جائی که در آن نوبت می نوازند و موزگان می زنند. نوبتگه. (ناظم الاطباء) ، زندان. بندی خانه. (آنندراج)
جائی که در آن بارگاه افراخته باشند. نوبتگه. (ناظم الاطباء) : یکی هفته به نوبت گاه خسرو روان می کرد هر دم تحفه ای نو. نظامی. نهادش بر بساط نوبتی گاه به نوبت گاه خویش آمد دگر راه. نظامی. ، جای نوبتیان. کشیک خانه: همه لشکر به خدمت سر نهادند به نوبتگاه فرمان ایستادند. نظامی. طرفداران ز سقسین تا سمرقند به نوبتگاه درگاهش کمربند. نظامی. ، نقاره خانه و جائی که در آن نوبت می نوازند و موزگان می زنند. نوبتگه. (ناظم الاطباء) ، زندان. بندی خانه. (آنندراج)
ظاهراً جایگاه سبزه و چمن. باغستان. چمنزار: بود در روضه گاه آن بستان چمنی بر کنار سروستان. نظامی. روضه گاهی چو صد نگار در او سرو و شمشاد بیشمار در او. نظامی. چشم او را که مهر مازاغ است. روضه گاه برون این باغ است. نظامی. ، مقبره. گور: از کوه درآمدی چو سیلی رفتی سوی روضه گاه لیلی. نظامی. کردند چنانکه داشت راهی بر تربت هر دو روضه گاهی. نظامی
ظاهراً جایگاه سبزه و چمن. باغستان. چمنزار: بود در روضه گاه آن بستان چمنی بر کنار سروستان. نظامی. روضه گاهی چو صد نگار در او سرو و شمشاد بیشمار در او. نظامی. چشم او را که مهر مازاغ است. روضه گاه برون این باغ است. نظامی. ، مقبره. گور: از کوه درآمدی چو سیلی رفتی سوی روضه گاه لیلی. نظامی. کردند چنانکه داشت راهی بر تربت هر دو روضه گاهی. نظامی
جای غوص و فرورفتن در آب. (ناظم الاطباء). جای غوطه خوردن. جای فرورفتن. رجوع به غوطه و غوته شود: کشید از غوطه گاه اژدهاتیغ چو برق ناف سوز از سینۀ میغ. حکیم زلالی (از آنندراج)
جای غوص و فرورفتن در آب. (ناظم الاطباء). جای غوطه خوردن. جای فرورفتن. رجوع به غوطه و غوته شود: کشید از غوطه گاه اژدهاتیغ چو برق ناف سوز از سینۀ میغ. حکیم زلالی (از آنندراج)
بوسه جای. جائی که بر آن بوسه زنند. (آنندراج). جای بوس. لب. بوسگه. بوسگاه. (ناظم الاطباء). محل بوسه. جای بوسه. (فرهنگ فارسی معین) : از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار. سوزنی. یاد او خورده است خاقانی از آنک بوسه گاهش دست خمارآمده ست. خاقانی. جسم تو کو بوسه گاه خلق بود چون شود در خانه کور و کبود. مولوی. رگ دست ترا کز رشتۀ جان است نازکتر طبیب بی مروت بوسه گاه نیشتر کرده. امیرخسرو (از آنندراج). - بوسه گاه شناس، شناسندۀ جای بوسه: جدا نمیشود از پیش لعل میگونش چه بوسه گاه شناس است حال موزونش. صائب (از آنندراج)
بوسه جای. جائی که بر آن بوسه زنند. (آنندراج). جای بوس. لب. بوسگه. بوسگاه. (ناظم الاطباء). محل بوسه. جای بوسه. (فرهنگ فارسی معین) : از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار. سوزنی. یاد او خورده است خاقانی از آنک بوسه گاهش دست خمارآمده ست. خاقانی. جسم تو کو بوسه گاه خلق بود چون شود در خانه کور و کبود. مولوی. رگ دست ترا کز رشتۀ جان است نازکتر طبیب بی مروت بوسه گاه نیشتر کرده. امیرخسرو (از آنندراج). - بوسه گاه شناس، شناسندۀ جای بوسه: جدا نمیشود از پیش لعل میگونش چه بوسه گاه شناس است حال موزونش. صائب (از آنندراج)
دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر، واقع در 18 هزارگزی خاور گناوه، کنار راه فرعی گناوه به برازجان. جلگه، گرمسیر، مرطوب، مالاریائی. دارای 400 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). پوزه گاو
دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر، واقع در 18 هزارگزی خاور گناوه، کنار راه فرعی گناوه به برازجان. جلگه، گرمسیر، مرطوب، مالاریائی. دارای 400 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). پوزه گاو
آنکه نوحه می کند. (ناظم الاطباء). که فغان و شیون و زاری کند: من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. دیدم صف ملائکۀچرخ نوحه گر چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد. خاقانی. چنان غریو برآورده بودم از غم عشق که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت. سعدی. ، نوحه خوان. که در مجالس عزا چون مصیبت رسیدگان به آواز شیون و زاری و نوحه خوانی کند: ببارید از دیده خون جگر بنالید همچون زن نوحه گر. فردوسی. هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری هر زمان کبک همی تازد چون جاسوسی. منوچهری. تو را بر بام زاری زود خواهد کرد نوحه گر تو بیچاره همی مستی کنی بر بانگ زیر و بم. ناصرخسرو. چرخ گردان بسی برآورده ست نوحه و نوحه گر ز معدن سور. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا بر عمر به از تو به تو کس نوحه گری نیست. سنایی. نوحه گر کز پی تسو گوید او نه از دل که از گلو گوید. سنایی. ساخت گرستن چو زن نوحه گر. سوزنی. تا دمی ماند ز من نوحه گران بنشانید وارشیداه کنان نوحه سرائید همه. خاقانی. گر بود در ماتمی صد نوحه گر آه صاحب درد را باشد اثر. عطار. هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید ماتم زده باید که بود نوحه گر من. عطار. زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر در گلستان نوحه کرده بر خضر. مولوی. ، آنکه شیر می دوشد (؟). (ناظم الاطباء)
آنکه نوحه می کند. (ناظم الاطباء). که فغان و شیون و زاری کند: من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. دیدم صف ملائکۀچرخ نوحه گر چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد. خاقانی. چنان غریو برآورده بودم از غم عشق که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت. سعدی. ، نوحه خوان. که در مجالس عزا چون مصیبت رسیدگان به آواز شیون و زاری و نوحه خوانی کند: ببارید از دیده خون جگر بنالید همچون زن نوحه گر. فردوسی. هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری هر زمان کبک همی تازد چون جاسوسی. منوچهری. تو را بر بام زاری زود خواهد کرد نوحه گر تو بیچاره همی مستی کنی بر بانگ زیر و بم. ناصرخسرو. چرخ گردان بسی برآورده ست نوحه و نوحه گر ز معدن سور. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بِگْری ازیرا بر عمر به از تو به تو کس نوحه گری نیست. سنایی. نوحه گر کز پی تسو گوید او نه از دل که از گلو گوید. سنایی. ساخت گرستن چو زن نوحه گر. سوزنی. تا دمی ماند ز من نوحه گران بنشانید وارشیداه کنان نوحه سرائید همه. خاقانی. گر بود در ماتمی صد نوحه گر آه صاحب درد را باشد اثر. عطار. هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید ماتم زده باید که بود نوحه گر من. عطار. زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر در گلستان نوحه کرده بر خضر. مولوی. ، آنکه شیر می دوشد (؟). (ناظم الاطباء)